اي كه بر سنگلاخ زندگی دستم را گرفتی تا بر تيك تاك زمان پردۀ افكارم را پهن نمايم و چون سايبانی به پهنای آسمان شكوفه های باغ بهاران را از سوزش آفتاب در امان دارم، لطافت گلبرگهايم را در وزيدن نسيم محبّت بر شبنم عاطفه از تبّسم دوستی تو دارم و بر جريان رودی كه به دريای عشق وصل می شود، دستان پر از شكوفه وجودرا، با دلی پر تپش نثار قدومت می نمايم، تا رويش جوانه های مهر را هميشه در سايبان لطف تو داشته باشم.
خدايا زيبايی با تو شروع شد و راه يافتگان با ياد تو سر بلند نمايند و زيبا سروش شوند، آنانکه زيبا نگريستند و زيبا زيستند و زيبا ره يافتند و بر عرش زيبائيها آن همه خوبی و زيبائی را در تو ديدند. آن همه گفتنيها با تو جلا يافت و آن همه رفتار به زيور خواست تو زيبنده گشت و اين همه يعنی با همۀ خوبيها آميختن و با همۀ شوكت نشست و برخاست كردن و بر درگاه تو سجده كردن، ای خدای مهربان، تو به وادی انسانها شكوه اوج گرفتن بخشيدی.
پس ای خداوند بخشندۀ مهربان بر همۀ بندگانت روزی حلال ارزانی دار و آنان را بندگانی شاكر و ساعی قرار ده، تا تلاش نمايند و نعمتهای فراوان تو را در راه اعتلای انسانيت صرف نمايند.
خداوندا برقی كه وجود را در خود ذوب می نمايد شعشعۀ نور تو هست كه انسان را در اين وادی رها نمی سازد و اميد را در نهانخانۀ وجود روشن می نماید، در اين لحظات برای او تجرد روح از جسم، و جمع شدن بعد از مرگ و همچنين سبكبالی جسم، حتی با وجود تلفيق روح و جسم خاكی، عيان می شود و اينك تو می تواني او را تا عرش بالا ببری.
خدايا آنگاه كه تو در قلبمان می درخشی، شيطان از گمراه نمودنمان نوميد می شود، پس ياريمان نما تا هميشه حضورت را احساس نمائيم، تا شيطان شرمگين از وسوسه گردد و نوميد از استحالۀ ايمانی مؤمنينت فرار را بر قرارمان ترجیح دهد.
خدايا ای آفرييندۀ كل وجود، همۀ موجودیت از آن تست و چه زيباست، كه زيبائيها همه يك جا از تو ای خداوند بزرگ تجلی یابد.
چه شود كه انسان هوشيار غافل باشد و چه می شد كه آدميان بر تمام وجود اشراف داشتند و دايرۀ وجودشان بر مركز موجودیت وحدانیتت گسسته نمی شد، آيا شيطان با غرور كاذب و جهلش می خواهد بر خليفةالله فرمانروايی نمايد؟
مگر بر انسانيت نيست كه شكوه اراده را بر شيطان بنماياند، تا او ديگر در برابر فرمان حق ياغيگری ننمايد و در برابر عظمت فرامين خدا سر تعظيم فرود آورد و از اين همه شوكت و بزرگی حمد خدا به جای آورد؟
آيا وقت آن نرسيده كه انسانها بلوغ عقلانی خويش را نشان زينت خود و ديگران گردانند و با شكوه ايمان و سلاح خرد، شياطين را به اقرار و اعتراف به عجز و ناتوانی درك و فهم؛ اين همه بزرگی، وادار نمایند؟
بار الها، صفات اسماء الحسنی تو هست كه در افق ديده گانمان جلوه گری می نمايد و بر غارزدگان، اسارتِ زمين بارش مهر می نمايد و برای آنان دنيای زيبای حقيقت را شكوه می بخشد و جلال خلقت را به نمايش می گذارد.
خداوندا آسمانی و زمينی بودن انسان، اهرم تعادل الهيست و انسان برای سلامت در رشد نيازمند چنين تعادلی است، پس ای خداوند بی همتا، بر حفظ اين تعادل انسان را ياری نما تا در ورطۀ افراط و تفريط گرفتار نيايد.
خدايا ما را با تو بودن، شرايطش اخلاص و محبت است، و اين همه در عشق به تو تجلی می يابد، آنگاه كه بر تمامی راه بی انتهايت، سايۀ مهر می گسترانی.
چگونه می توان با تو بود و خود را تنها ديد، آنسان كه فطرت انسان، به نور تو سرشته شده باشد و لطف غنی تو رازق سفرۀ بندگانت باشد.
خدايا هنوز استوانۀ ذهن تو را می جويد و با الهام و وحی تو خيال زندگی دارد، گرچه ما را به تلاش طلب علم و دانش امر نموده ای، امّا هيچ دانشی بی واسطۀ رحمت و عنايت تو متعالی نمی گردد و هيچ رهگذر كوی عشقی بی توجه به تو معنای عشق را نمی داند، اين تويی كه با بندگی انسان در برابر فرامينت معنای عشق را به او آموختی، تا برای رضايت تو خدمت نمايد و برزرگی تو را انشاء نمايد و از فضائل تو توشۀ خرد جمع نمايد و در فضای هندسی وجود، در زمانهای متوالی بخش نمايد و در كرامتت ضرب نمايد تا از محصول آن در فصل نياز بهره ها جويد.
خدايا جام عشق الس با ياد تو نوشيده شد و مست از صدای وحيت مدهوش كرامت تو گشت و رايحۀ وجود، با نور رحمتت زنگار وهم و جهل را پاك نمايد.
بار الها، با كدامين كاسۀ اشك و شكستن يأسِ شک می توان، به تو نزديكتر شد؟ آيا دعای بارش باران بر اين تن از اصلِ خود باز مانده، مستجاب می شود؟ و چگونه تنِ ذهن، به زيور دانايی آراسته شود و چگونه سينه و قلب و ذهن و نفس آدمی منزه از عیبها نقصها شود و پر از فضائل و علم و حلمِ شرح صدر شود؟ و چگونه می توان در دريای وجود، زورق جود تو را در امواج، بهره مند از آيات وحيت جست و مؤمن شدن را به تدبير عقل و به نور الهی، به ساحل مقصود سالم رساند ؟!
ای پديد آورندۀ هستی، آنگاه كه بر صحرای وجود خارهای ضمير خشكيده، بر جانِ روحمان فرود رود، نگاه مهتابی تست، كه مرحم جان شود، تا جانمان را سيراب از نسيم احسان خويش گرداند.
بار الها، به بزرگيت، بزرگی را بر زبانِ ذهن و قلب و بیانمان جای ده، تا زبانمان از آن تو شود و رفتارمان را به زيبايی خواستِ مقدراتِ احسنَ تقویم خود بيارای، تا رفتارمان با تن پوش نورِ توانمندِ فرامين تو زيبا شود و به لطفِ عنايت بيكران خويش، لحظه ای نيّتمان را، كه همواره تمام وجودمان را به دنبال خود فرا می خواند، به خود واگذار ننما.
بار الها، می ستايمت آنگاه كه با ترانۀ معرفت بر تار و پودمان چنگ می زنی و جان و دلمان را در قنوت خواستگاههايت، به معراج می رسانی و در دستان منتظرِ ياريمان گلبوتۀ اميد می كاری و در قلبِ پر تپش نگاهمان شبنمِ ياس جود تعالی خود، می نشانی و عزممان را استوار می نمايی تا با پرواز بسوی تو رسیدن را، آغازِ پایانم نماید.
گل افشان گل محمدی