جمعی از شاعران فارسی زبان از کشورهای ایران، افغانستان و پاکستان تازه ترین شعرهای خود را در استقبال از غزل رهبر معظم انقلاب منتشر کردند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، نشست ادبی«همنشین عشق» در استقبال از جدیدترین غزل انتشار یافته مقام معظم رهبری (مد ظله العالی)، با حضور جمعی از اهالی شعر و ادب کشورهای ایران، افغانستان، هندوستان، و پاکستان با اجرای سید مسعود علوی تبار و با گروه بین المللی هندیران برگزار شد.
سید مسعود علوی تبار، شاعر و دبیر این نشست، گفت: استقبال در لفظ به معنای روی آوردن و به پیشواز رفتن است و به عنوان یک سنت ادبی به معنای سرمشق قرار دادن شعری خاص و مورد توجه از شاعری است که دیگر شعرا غالباً در محتوا و مضمون، در وزن، و در قافیه و ردیف به پیشواز آن شعر می روند و شعر جدیدی و نویی را خلق می کنند.
علوی تبار افزود: استقبال در شعر فارسی پیشنهای بلند دارد و تقریباً تمام شاعران مطرح شعر فارسی در دیوانها و اشعار خود به استقبال شعر یا اشعاری از گذشتگان یا معاصران خود رفته اتد.
به عنوان مثال صائب تبریزی حداقل به استقبال 50 غزل از مجموعه غزلیات دیوان شمس مولا رفته است، یا حافظ در غزلیات خود استقبالهای زیادی از اشعار خاقانی و دیگر شاعران داشته است.
وی در پایان اضافه کرد: شاعری همانند حافظ با وجود اینکه استقبالهای بسیاری از شاعران قبلتر و همروزگار با خود داشته است و گاه در قافیه و ردیف، وزن و حتی برخی کلمات و اصطلاحات تشابهات زیادی وجود دارد، اما زبان شعری خاص حافظ و شیوه هنری ناب و اندیشه های متفاوت او باعث آفرینش غزلیاتی در تراز اول شعر فارسی شده است که از غزلیات سرمشق از بابت شهرت و غنا بسیار فراتر رفته است.
اشعار متعالی حافظ و استقبالهای او بهترین مصداق برای بیان تفاوت تقلید با اقتباس در شعر فارسی ، و اهمیت بالای سنت ادبی استقبال است.
در این محفل شاعرانی چون علیرضا قزوه، امیر عاملی، غلامرضا کافی، کمیل کاشانی، رسول شریفی، سید مسعود علوی تبار، محمد علی یوسفی، محمد مهدی عبداللهی، سید حکیم بینش، ناصر دوستی، علی مزمل لاهوری، عمادالدین ربانی، نغمه مستشار نظامی، سیده بلقیس فاطمه حسینی، سیده کبری حسینی بلخی، میترا ملک محمدی، فاطمه ناظری، آمنه آل اسحاق، نیره جهانشاهی، زهره یوسفی، معصومه توکلی، صبا فیروزی، و سارا عبداللهی حضور داشتند.
در بخشی از این نشست، شاعران حوزه ایران فرهنگی با اشعار ذیل به استقبال این غزل رهبر فرزانه انقلاب رفتند:
غزل مقام معظم رهبری به شرح ذیل است:
گامی به راه و گامی در انتظار دارم
سرگشته روزگاری پَرگارـوار دارم
دلبسته امیدی در سنگلاخ گیتی
رَه بیشکیب پویم، دل بیقرار دارم
یک عمر میزدم لاف از اختیار و اینک
چون شمع، اشک و آهی بیاختیار دارم
گو ابرِ غم ببارد تا همنشین عشقم
از غم چه باک دارم کاین غمگسار دارم
نبود روا که گیرم جا در حضیض پَستی
سیلم که هستی خود از کوهسار دارم
سرشارم از جوانی هرچند پیر دهرم
چون سرو در خزان نیز رنگ بهار دارم
از خاک پاک مشهد نقشی است بر جبینم
شادم «امین» که از دوست، این یادگار دارم
***
علیرضا قزوه
بی برگ و بارم اما شوق بهار دارم
لبریز آرزویم با غم چه کار دارم
اصل و اصالت من از ملک لامکان است
گمنام عشقم اما ایل و تبار دارم
هم درد های بسیار از زندگی چشیدم
هم شکوه های بی حد از روزگار دارم
هر کس رسید ما را با تیر عافیت زد
چون آهوان زخمی حالی نزار دارم
آوازخوان دردم در کوچه های غربت
دستی به موی دلدار، دستی به تار دارم
تیر سه شعبه دارد دنیا اگر غمی نیست
من هم به دست تیغی چون ذوالفقار دارم
حتی ندید دنیا یگ چشم سیر ما را
با مرگ امشب اما قول و قرار دارم
امیر عاملی
تا عشق مقتدا، هست، با غم چه کار دارم
بیرون اگر زمستان در دل بهار دارم
ای پیر از خراسان ، هستی امین ایران
در عاشقی و مستی کی اختیار دارم؟
هستی و هست هستی ،شوریدگی و مستی
با اینکه بیقزارم، اما قرار دارم
دیوانه وار باید دور جمال او گشت
ای دل بگرد زیرا من انتظار دارم
با دوستان جانی، جانی است در میانه
ای جام می برقص آ، روحی خمار دارم
...
نغمه مستشار نظامی
ای مهر جانفروزت از هر نگار خوشتر
سروی و سایه سارت از صد بهار خوشتر
پروانه را مبادا، دور از چراغ منزل
عشاق را نباشد، زین روزگار خوشتر
مرغان صبحدم را، در آستان عنقا
از خویش محو گشتن آیینه وار خوشتر
پلکی بزن که شعری از شمع جان بجوشد
بیت الغزل شنیدن زان شهریار خوشتر
در سرد و گرم دوران، دلبسته امینیم
موجیم و رودها را دل، بی قرار خوشتر
صبر و امیدواریست، از دوست یادگاری
"گامی به راه و گامی در انتظار" خوشتر
ما راست در خراسان خورشید بی مثالی
از شمس عالم آرا، آن زرنگار خوشتر
غلامرضا کافی
نفَس غبارم در این بیابان، که سر به مور و به مار دارم
چه مایه حسرت که بی تماشا، دوازده گل بهار دارم!
به خانه زادِ خدا بنازم، که «هَل اَتی» را، عطا بَرازَد
دلِ دو نیمی، شکسته بسته، به صاحبِ ذوالفقار دارم
کدام قصر بهشت آیا، به خاکِ پای حسن برآید؟
چه بی تمیزم در این معانی، که دل به خاکِ مزار دارم!
فُراتِ خون از جگر برآرم، به یادِ طوفان طف در این بیت
که تسمه بر گُرده گاهِ خاطر، ز داغِ آن شهسوار دارم
صحیفه خوانِ زبور و زَندَم، به ذوق آن شب نشینِ محراب
که از کیان و مَهان نَسَب را، دو سو، بر او افتخار دارم
طرازِ بینش، امامِ دانش، پیمبران را معلّم است او
که «جوهرِ فَرد» اگر شکافَد، از او همین انتظار دارم
مرید شیخ الائِمّه ام من، به خانقاهِ فقیه پرور
که تاجداری چو «اِبنِ اَدهَم»، جلیس خود، خاکسار دارم
سیاهچال است دل من امّا، به نورِ موسی، ستاره باران
که فیض دستِ شقیقِ هارون، در آن کبود، آشکار دارم
چو نبضِ آهو چرا تپیدن، در این رواقِ طلا- مُقَرنَس؟
که بارگاه رضاست اینجا، رضای پروردگار دارم
به پیشوای جوان بنازم، که پیرِ پرهیز و پارسایی است
چنان که طبعش جواد و راد است، بر او طمع بی شمار دارم
خوشا امام بدیهه گویی، که خواند شعر خلیفه افکن
همان که « باتوا علی' قُلَل» را، از او به دل یادگار دارم
تَأَسّیِ من به نازنینی است، که عمر ِخود در حصار طی کرد
اسیرِ آلِ محمدم من، به گِردِ خود این حصار دارم
تو آخرین گل ازاین بهاری، بیا که تو حَتمِ روزگاری
قرار دلهای بی قراری، بیا که دل بی قرار دارم
ز هیچ و پوچِ جهانِ فانی، نه هیچ دارم، نه هیچ خواهم
به فیض احمد(ص)، به نور زهرا(س)، چهارده گل بهار دارم
کمیل کاشانی
در حسرت نگاهت دل بیقرار دارم
بازا ببین چه حالی در انتظار دارم
با یاد رویت ای ماه چون شمع تا سحرگاه
حال و هوای گریه بی اختیار دارم
سر می کشد ز جانم می سوزد استخوانم
آهی که بی تو در دل از روزگار دارم
با موکب رهایی تا از سفر بیایی
حس نسیم صبح و عطر بهار دارم
خال لب تو دانه ، دام است گیسوانت
از دام عشق تو کی راه فرار دارم ؟
یک کوله بار حیرت مانده است روی دوشم
دور از تو من به دنیا اصلا چکار دارم
تو نیستی ولی هست با من همیشه از تو
ان خاطرات خوبی که یادگار دارم
جاری است در قنوتم هر شب قناتی از اشک
وصل تو را تمنا از کردگار دارم
شعر امین کجا و شعر کمیل کاشان
این چند بیت را هم از لطف یار دارم ...
سید مسعود علوی تبار
هر چند در دل از عشق، کوهی شرار دارم
از کل هستی خود مشتی غبار دارم
هستی ز فیض عشقت چون از عدم جدا شد
بی تاب در خروش خلقت قرار دارم
تا آتش وصالت بر جان من نشیند
جانا!
تمام جان را در انتظار دارم
هر چند طاقتم را رنگ خزان گرفته
در سینه عطر و بویی از نو بهار دارم
گر آتشی به جانم از عشق بر فروزی
رقصی به دور شعله پروانه وار دارم
در راه کشتنم گر روزی قدم گذاری
بر رهگذارت ای دوست جان را نثار دارم
تقدیر جز به کام تنهایی ام نچرخید
من خاطرات تلخی از روزگار دارم
چشمم به گریه افتاد جز اشک چاره ای نیست
اینجا دو چشم خونین چون چشمه سار دارم
رسول شریفی
هر چند طرفه زخمی از روزگار دارم
" گامی به راه و گامی در انتظار دارم "
دنیا اگر چه تاریک؛ بیراهه هاست در پیش
خورشیدهای روشن در رهگذار دارم
چون موج بی قرارم، مانند آبشارم
در هر قدم نشانی از کوهسار دارم
ابر است کوله بارم، وقت است تا ببارم
در شوره زار گیتی، صد جویبار دارم
آتشفشان دردم، با زخم همنشینم
در راه عشق گامی من استوار دارم
هول و هراس پائیز در برگ و بار من نیست
از سرو سبز این باغ ایل و تبار دارم
عمری است داغدار یاران رفته ام من
از رفتگان این راه، غم بی شمار دارم
خون می خورم، چه خونی!
پا پس نمی کشم، نه
تا عمر می سپارم، تا روزگار دارم
احمد شهریار (پاکستان)
تنها دو فصل، اما پرگاروار دارم
روزی خزانِ خود را، روزی بهار دارم
با درد زیستم من، نومید نیستم من
از چشم، اشک و از دل، غم انتظار دارم
من در مسیرِ عشقم، آری اسیرِ عشقم
مجبورِ محض و کلی هم اختیار دارم
در روزگارِ جبرم، در رهگذارِ صبرم
تا درکنارِ ابرم یک غمگسار دارم
خوب است دور بودن، صعب العبور بودن
تسخیرِ من محال است تا کوهسار دارم
تو مظهرِ یقینی، دانایی و امینی
شادم از اینکه مثلِ تو شهریار دارم
سیدحکیم بینش (افغانستان)
شعر است خندههایت، خودکار کار دارم
کاغذ دویده آمد: «اینجا قرار دارم»
طوفان واژگان را هرگز هواشناسی
میکرد پیشبینی؟
کی انتظار دارم؟
هر سو نگاه کردی کشف جدید کردم
هرجا که پا گذاری من سبزهزار دارم
آب حیات آنجاست؛ در قلب پر ز حکمت
یک قطره آرزو از آن چشمهسار دارم
تا حرف میزنی تو با آن ترنم خاص
تصویرهای نو در شعرم قطار دارم
جاری است در صدایت صدجویبار نغمه
من باغ، در مسیر آن جویبار دارم
شاندم نهالهایی، یک روز و روزگاری
این یک اگر عصاشد، از آن دوتار دارم
خورشید وار هرصبح، کردی طلوع از آن پس
دلبستگی به صبح و هر کوهسار دارم
بر من نگاه انداز یک دانهام جدا از
تسبیح شاه مقصود، دل چون انار دارم
ناصر دوستی
تا چون تو ماهرویی من در کنار دارم
دیگر چه باکی از این شب های تار دارم
بر بارگاهت این بار ای کاش بار یابم
دیریست اشتیاقِ دیدار یار دارم
باریست روی دوشم این بار، بار غم نیست
از عشق تو به دوشم هر لحظه بار دارم
هاتِ الصَّبوحَ ساقی قَد طالَ اِشتیاقی
چشمی به راه دارم جانی خمار دارم
زد تا نسیم یک دم دستی به تار زلفت
در سینه ام نوای جانسوز تار دارم
گفتم ز نار هجران با شمع شب نشینت
پروانه وار چشمی شب زنده دار دارم
می جوشد اشک هایم از چشمه های چشمم
شب تا سحر سخن با این چشمه سار دارم
آتشفشانم امّا عمریست سرد و خاموش
دور از تو جسم و جانی بس داغدار دارم
بفرست با نسیمی گاهی به من پیامی
دیریست از تو دورم جانی فکار دارم
عطری، نسیم دوش از زلف سپیدت آورد
شد بخت دل سپید و خوش روزگار دارم
"خوبان پارسی گو بخشندگان عمراند
ساقی بده بشارت " من چون تو یار دارم
ای سرو، سایه تو جان پرور است و در باغ
این سایه را ز لطف پرودگار دارم
از یار گرچه دورم در این دیار، امّا
هرجا ز تو نشانی در این دیار دارم
"از تو به یک اشاره از من به سر دویدن "
آماده ام که جان در راهت نثار دارم
دوریّ و دوستی را هرگز نمی پسندم
دلبسته "امینم" با عشق کار دارم
در انتظار یارم چشمم به راه مانده ست
دیریست که سواری من در غبار دارم
سیده کبری حسینی بلخی(افغانستان)
«گامی به راه و گامی در انتظار دارم»
یاران شگفت بازی با روزگار دارم
وقت صلای شادی دل پر زند به سینه
در سینه اشتیاقی دیوانهوار دارم
چون دانههای پنهان در زیر خاک، خاموش
پوشیده از زمستان طرح بهار دارم
در جادههای غربت، لی لی کنان به راهم
شادم که شال سرخ منگوله دار دارم
میپرسم از خودم هی، این غم چرا نکشتت
در این سرای نکبت، آخر چهکار دارم؟
در کوچه کوچه بلخ، من ماندم و شبی تلخ
غمگینم و شکایت از روزگار دارم
درجادههای غربت، در قحطی محبت
تنها مجال صحبت با شام تار دارم
استادهام به راهش، دلتنگ روی ماهش
در جادههای فردا من تک سوار دارم
همراز من شده کوه، در داغهای انبوه
با کاروان اندوه، شبها قرار دارم
در فکر بیکرانم، دلتنگ آسمانم
از هرچه در زمین است، قصد فرار دارم
میترا ملک محمدی
بغضم که در مدار باران قرار دارم
از برکت نگاهی این روزگار دارم
در سنگلاخ راهی دل بسته ام به ماهی
یک یا علی دیگر، را انتظار دارم
عشقی به سینه دارم از یار یادگاری
در دل به لطفت ای یار این یادگار دارم
خورشید خاورانی، از خطهی خراسان
فرماندهی "امینی" عالی تبار دارم
ای عشق همدم من، شیرین ترین غم من
صد شکر از عیارت من اعتبار دارم
دل را چراغ راهی کوهی و تکیه گاهی
آن صخرهام که هستی از کوهسار دارم
چون زندگیست مردن تحت لوای عشقت
چون برگ بی خزانی رنگ بهار دارم
جانا به آرزویم خواهم رسید...
اینک
رقصی میان شعله بیاختیار دارم
عمادالدین ربانی
از ابتدای هستی این یادگار دارم
این عشق ماندگار از پروردگار دارم
من زیر برف و باران، تقویم را دویدم
چون ریشهها چنان گل، شوق بهار دارم
هر آینه نگاهم، مبهوت خوبی اوست
من او شدم خود او، با خود چه کار دارم؟
در سر بجز هوای دیدار او نباشد
من راس ساعت عشق، با او قرار دارم
لنگ است بی تو کارم، ای عشق کارسازم
تا دل تپیدنی هست، من با تو کار دارم
در یاد دوستانم، گر نیستم غمی نیست
من با توام حبیبم، من غمگسار دارم
زهره یوسفی
چشمی به راه و بغضی در انتظار دارم
در سینه اشتیاقی پروانه وار دارم
یک عمر گشته ام تا روی تو را ببینم
با غیر بارگاهت اصلا چه کار دارم؟
طی شد جوانی اما در حسرت تو ماندم
پیری رسید و شوق دیدار یار دارم
در انتظار باران در حسرت بهارم
صدها گلایه اما از روزگار دارم
با چشمه می خروشم، با آب آشنایم
در سینه ام نشانی از جویبار دارم
من میرسم در آخر تا انتهای هستی
چون باوری فراتر از انتظار دارم
نیره جهانشاهی
زخمی عمیق و جانکاه از روزگار دارم
این زخم داغ عشق است کز هجر یار دارم
امید وصل او شد چون خنجری به دستم
مفهوم استواریی از انتظار دارم
شوق وصال او را با جان و دل خریدم
تا بارگاه وصلش دل بی قرار دارم
شد رهنورد راهم آه دل حزینم
زین خوشه های اشکی بی اختیار دارم
پائیزها گذشت و خامش نشد تب عشق
بذری درون خاکم شوق بهار دارم
غم گرچه سایه دارد همواره بر سر من
از مهرش آفتابی در شام تار دارم
از های و هوی طوفان هرگز نمی هراسم
زیرا که ناخدایی با اقتدار دارم
تا قله ی رهایی راهی نمانده ای دوست
وقتی که گوش و چشمی بر شهریار دارم
انتهای پیام/