در خیابان چـــهره آرایش مـکن
از جوانان سلب آســایش مـکن
زلف خود از روسری بیرون مریز
در مســیر چشمها افســون مریز
یاد کـن از آتـــش روز معـــاد
طره گیـــسو منه در دسـت بــاد
خواهـرم دیگر تو کودک نیســتـی
فاشتــر گویم، عروســک نیستی
ایــن لبـــاس تنــگ چیـــست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
خواهــرم، این قدر طنازی مــکن
بـا اصــول شــرع بازی مــکن
در امور خویـش سرگردان مشــو
نوعــروس چشم نامردان مشو! (محمدرضا آقاسی)